داستان House of Horrorsقسمت5
داستان House of Horrorsقسمت5

بعد چشماشو بست و پتو رو کشید رو سرش صداها کم شده بود اما صدای کشیدن چیزی روی زمین میومد

رزا پتو رو از روی سرش کشید و آروم آروم چشماشو باز کرد و روش و برگردوند سمت جیم تا نترسه و بدونه که تنها نیست

اما یه چیزی توجه رزا رو به خودش جلب کرد و باعث شد رزا چشماش و از روی جیم برداره

هر لحظه ترس رزا بیشتر و بیشتر میشد

یه جسم حالت یخ زده با بدن سفید ویر که موهاش و تو صورتش ریخته خودشو از زیر تخت سمت رزا میکشید

با تکون خوردن اون جسم صدای شکستن غضروفای بدنش فضا رو پر کرده بود ... رزا از ترس بدنش یخ بود و سر جاش میخکوب شده بود

و چشماش و نیمه باز گذاشته بود ... نه جرأت جیغ زدن داشت نه تکون خوردن ... فقط و فقط هر لحظه ترسش با نزدیک شدن اون بیشتر و بیشتر میشد

حالت خفگی ای که از ترس بهش دست داده بود حتی نمیتونست جیم رو صدا بزنه ... جیم چشماشو باز کرد

ـ آههه یادم رفته بود چراغ خواب و روشن کنم

بعد چراغ خواب و با برق اتاق و روشن کرد

ـ اتفاقی افتاده ... تا این موقع هنوز بیداری ؟؟ ... چرا گریه میکنی ؟؟ ... اوووووم ... بیخیال ... گفتم که فراموشش کن ... هر چی تو اینارو جدی بگیری بیشتر میان سراغت

رزا هیچی نمیگفت و فقط نگاه میکرد

ـ چی باعث شده تو اینطوری بشی؟ ... وقتی میترسی خیلی خنده دار میشی

بعد با خنده از اتاق خارج شد ... پنج دقیقه بعد جیم برگشت

ـ بهتره بخوابی دیگه ... شب بخیر

اما هیچ جوابی از رزا نگرفت و برق و خاموش کرد و سرشو گذاشت رو بالشت و فوری بخواب فرو رفت

ــ جـ جـ جیم

دو دقیقه ای منتظر موند تا جیم جوابشو بده اما تموم فضارو خرناسه های جیم فرا گرفته بود

رزا از ترس حتی دیگه نخواست دراز بکشه بلند شد گوشه ی اتاق نشست تا خورشید طلوع کرد

ساعت دهه صبح

ـ سلام صبح بخیر

رزا بجای جواب سرشو روبه پایین تکون داد

ـ تو کی بیدار شدی ؟؟؟؟ ... بیخیال ... اما ... بنظر میاد اتفاق جالبی واست نیفتاده باشه ... از دوستت ساراح خبر بدی شنیدی ؟ ... یا ... ؟ ... تو گرسنت نیست ؟ دیشب کمی زود شام خوردیم ... نمیخوای صبحونه آماده کنی ؟

رزا از جاش بلند شد ... رفت دستشویی و بعد دست و صورتشو شست رفت آشپزخونه مشغول کار بود

که در کابینت خود به خود باز شد باعث شد که باز بهش شوک وارد بشه و جیغ بلندی بزنه ... جیم سریع خودشو به آشپزخونه رسوند

ـ اتفاقی افتاده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

رزا نخواست در مورد این قضیه حرفی با جیم بزنه چون میدونست که جیم نسبت به این چیزا ناباوره و میگه فراموشش کن

ــ نه ... من دیشب نخوابیدم واسه همین خستم

ـ واسه این جیغ میزنی ؟؟؟

بعد یه پوزخند زد و سمت دستشویی رفت رزا با دیدن خود به خود بسته شدنه در کابینت سر جاش میخکوب شد و آب دهنشو قورت داد و هر چی زود تر صبحونه رو آماده کرد

ـ میگم ... از دوستت خبری نشده ؟؟

ــ نه

ـ بله ... بالاخره میفهمی دوستت کجاست ... ممنون بابت صبحونه

ــ خواهش میکنم نوش جان

بعد از خوردن صبحونه جیم از جاش بلند شد ...

ـ من میرم کمی به کارام برسم ... تو هم بهتره جای نگاه کردن به در و دیوار این خونه و جیغ ... بری کمی نگاهی به شهر بندازی ... بهتر از نشستن تو این خونس

ــ من به اندازه ی کافی این شهر و دیدم

ـ باشه ... بخاطر خودت گفتم اینطوری دلت میگیره تو این خونه ی بزرگ قدیمی ....

ــ جیم میخوای من برم بیرون ؟

ـ نـ نـ نـــــه ... فقط گفتم که ... آهههههههه هر طور راحتی

 ــ من اینجا خیلی راحتم

ـ !!!!!!!!!!! ... باشه پس من رفتم به کارم برسم

بعد از جاش بلند شد و رفت تا به کاراش برسه ... هوا سمت تاریکی رفته بود رزا از تاریکی خیلی میترسید با این اتفاقی که دیشبش افتاده بود رزا ترس بیشتری داشت

ـ چرا همینطوری نشستی و به در و دیوار نگاه میکنی ؟؟؟ ...

ــ به تو نگاه کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

جیم با دستش مو هاشو تکون داد نگاهی به رزا انداخت

ـ نه تو رو خدا بیا نگاه کن

رزا بدون توجه به حرف جیم از جاش بلند شد و رفت جای دیگه نشست (فکر جیم:بهتره هر چه زود تر یکاری کنم از اینجا بره دختره ی پررو )

ـ ساعت نهه شبه دیر وقت شده ... منم خیلی خستم ... بهتره بری شام درست کنی ... اتاق هم خیلی بهم ریختست و ...

ــ من هم سیرم هم با ریخت و پاش اینجا مشکلی ندارم ... درضمن اینجا خونه ی توإ نه ...

ـ بله درسته خونه ی منه ... امااااااا ... تو اینجا چیکار میکنی ؟؟؟ ... هان ؟

ــ خب اگه من برم از صاحب اصلیه اینجا بخوام شکایت کنم بابت اینکه بدون اطلاع ساراح اینجارو به کسی اجاره داده ... واسه تو هم مشکل ایجاد میشه ... باید دوباره بگردی دنبال خونه ... کارای ...

ـ اما ... مگه قبلاً تو اینجا زندگی میکردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ... ساراح زندگی میکرده ... که چند وقته نیست ... البته ... صاحب اینجام اختیار خونشو داشته ....

ــ آآآآآ

ـ بعد هم اگه قرار بود ساراح برگرده ( با بالا انداختن شونه هاش ) برمیگشت ... بعد هم ...

ــ آآآآآ

ـ اصلاً ... ساراحی وجود داره ؟؟؟؟؟ ... هر چند تو انقدر .... آهههه بیخیال

ــ میذاری من حرف بزنم

ـ میتونی حرف بزنی

ــ من میرم همین حالا ... از کمکتم ممنون آقای جیم

ـ خواهش میکنم ... میتونی بری

بعد یه پوزخند به رزا زد ... رزا وسایلشو جمع کرد و نیم ساعتی نکشید که بدون خداحافظی از خونه خارج شد

 

منتظر قسمت های بعد این داستان باشید و با خوندن این داستان ما رو همراهی کنید


[ سه شنبه 25 خرداد 1395 ] [ 11:48 ] [ ᔕᗩᖇᗩ ] [ بازدید : 504 ] [ نظرات () ]
مطالب مرتبط
نظرات این مطلب
Fateme 19:01 - 1395/3/27/4
یخ زده مگه تو فریزر بوده
جیم به موقع بیدارشد غیر این صورت یکی از شخصیتارو از دست میدادی
رزا چه کار خوبی کرد رفت
حالا جیم تنها بمونه بترسه بداخلاق
پاسخ:ما شخصیت داستانمون و میخوایم ;-)

nafas 14:33 - 1395/3/25/2
منکه نفهمیدم توروخدا بیا وب من یه توضیح مختصر بده بابا
پاسخ:در مورد چی ؟ =/

Mohadeseh 14:32 - 1395/3/25/2

پاسخ:فدای تو

mehrshad 14:11 - 1395/3/25/2
خخخخ عاااالی
چه عجب این دفه تو جای ترسناک تموم نشد
پاسخ:مرسی بعله خخخ

یگانه 13:58 - 1395/3/25/2
مثه همیشه عالی بود دیگه من چی بگم؟
پاسخ:مرسی :/;):)


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:







آخرین مطالب
بَختَک (1395/04/07 )
روح (1395/04/06 )
جن (1395/04/03 )
اثرانگشت (1395/04/01 )
سوالات (1395/03/31 )
قالب (1399/03/31 )
مطلبی مفید (1395/03/31 )